ماتران

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست
...

بقیه در ادامه مطالب....



ادامه مطلب...


نوشته شدهشنبه 7 مرداد 1386برچسب:داستان خواندنی و جالب, توسط ماتران
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.